دور باشـــی و تــپــــــنده …
بهتر است از این که …
نزدیـــک باشی و زننـــــــده …
این مفــــــهوم را که در رگ هـــایت جاری کنی …
دیگر تنـــــــــها نخواهی بود …
آدم هــــا موجوداتـــی هســــتند که،
بــــرای نزدیکــــــ ـــ شدنشــــون،
باید ازشــــون دوریــــــــ کـــرد…
در این زمانه
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند …
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند …
در واژه نـامـه ی مجـازی ..!
مترسک ناز میکند
کلاغها فریاد میزنند
ومن سکوت میکنم ...
این مزرعه ی زندگی من است
خشک وبی نشان
شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی میخواند نمی شنیدم…
وقتی دیدم که نبود…
وقتی شنیدم که نخواند…!
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این
زندگی ؟!
با اشک های تا شده در گرمای تابستان
{تشکر ویژه از:: داداش حبیب گل :: بخاطر لطف ارسال این متن قشنگ}
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد
که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
{تشکر ویژه از:: hanya ::بخاطر ارسال این متن بسیار زیبا}
چــه بــــر سر عشــــــق آمــــد ؟؟؟
کـــــــه از افسانــــه هـــــــــا …..
رسیـــد بــــه صفحـــه حــــوادث روزنـــــامه هـــــا؟؟