مسافر بے بدرقہ من
آنقدر بے صدا رفتے ڪہ از وداع
جا ماندم
باز بہ غیرت چشمانم
ڪہ آبے پشت سرت ریختند
فریب کس نخوردم جز تو ای یار…
که دیگر کس فریبایی ندارد…
تنها نشسته ام …….
اما تنها نیستم………
یادت امان تنهایی نمیدهد!
خیلی وقت ها بهم گفتم چرا می خندی
بگو ما هم بخندیم ....
اما هرگز نگفتن چرا غصه می خوری
بگو ما هم بخوریم.....
اسمش ادم هست اما تو باور نکن
گاهی کاری میکند که از پس هیچ گرگی بر نمی آید ....
گذشته هایی که حالمان را گرفته است…
آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم..
و حال هم حالمان را به هم میزند…
چه زندگی شیرینی !!!